سردار مهدي کليشادي ( فرمانده لشکر 8 زرهي نجف اشرف )
تو انتها نداري
با تبريک و تسليت شهادت يکي از ياران صديق امام راحل(ره) و مقام معظم رهبري و يکي از ياران بزرگ انقلاب اسلامي يعني سردار بزرگوار و رشيد اسلام شهيد سر لشکر پاسدار حاج احمد کاظمي. بايد عرض کنم که اگر ما
نويسنده: مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس نجف اشرف
سردار مهدي کليشادي ( فرمانده لشکر 8 زرهي نجف اشرف )
با تبريک و تسليت شهادت يکي از ياران صديق امام راحل(ره) و مقام معظم رهبري و يکي از ياران بزرگ انقلاب اسلامي يعني سردار بزرگوار و رشيد اسلام شهيد سر لشکر پاسدار حاج احمد کاظمي. بايد عرض کنم که اگر ما خصوصيات ايشان را مي خواهيم بيان کنيم بايد 2 نکته را در اين مورد در نظر يگيريم. اولاً اينکه آنچه که مي گوئيم حق مطلب ادا نمي شود و همه شخصيت ايشان نيست. يک شعر زيبايي را آقاي موسوي گرمارودي در مورد امام حسين (عليه السلام) دارند، ايشان مي گويد: «پايان سخن پايان من است، تو انتها نداري». خب البته اين شعر در سطح امام (عليه السلام) است، در سطح انسانهاي بزرگ هم همين طور، آنچه که مي گوئيم در سطح خودمان است نه در حد و شأن اين عزيزان و بزرگواران.
نکته دوم اينکه بايد توجه کنيم اصلاً ما براي چه چيزي اين مطالب را بيان مي کنيم، مي خواهيم از ايشان تجليل کنيم، خب تجليل از ايشان که توسط حضرت حق انجام مي شود. اصلاً دنيا با تمام ظرفيتش نمي تواند ذره اي از زحمات آنها را جبران بکند، پس هدفمان چيست؟
هدفمان الگوبرداري و الگوگيري از اين طور افراد است. براي اينکه تهاجم فرهنگي دشمن امروز به دنبال جوانان ما و نسل ما است، ما بايد بزرگانمان را به جوانان معرفي کنيم و نشان بدهيم که ما بهترين الگوها را در زمان خودمان داريم. جوانها و نوجوانهايي مثل خودشان آمدند در اين صحنه ها، رشد کردند و به اين حد از شأن و شخصيت رسيدند. با اين توضيحات من وارد گوشه خيلي محدود، البته در حد برداشت خودم و فکر خودم در مورد خصوصيات اين رزمنده ي دلاور، اين فرمانده ي شجاع و با تدبير نظام جمهوري اسلامي و يادگار 8 سال دفاع مقدس مي شوم.
به اعتقاد بنده يکي از جنبه هاي بر جسته شخصيتي سردار حاج احمد کاظمي ديد بسيار وسيع و عميق ايشان بود و متناسب با آن ديد بسيار وسيع و عميق، همت و پشتکار بسيار بلند ايشان بود. سردار کاظمي يک آدم معمولي نبود. من جنبه هايي از ديد بلند و وسيع و همت بلند ايشان را بيان مي کنم، که اين ملموس تر شود که کلي گوئي نکرده باشيم. ايشان متولد 1337 است و در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي در سال57، تقريباً يک جوان 20 ساله بود که در همان زمان بلند شد و آمد در کنار عزيزاني که همراه آن کاروان بزرگي که شهيد بين الملل اسلام شهيد محمد منتظري رحمه الله عليه آن را اعزام کرد و به سوريه و لبنان، آمد به آن کاروان و در آنجا گل کرد، آنجا خودش را نشان داد. در سن 20 سالگي آن آموزشهاي سخت جنگهاي چريکي را ديد، بعد حرکت کرد، آمد جنوب لبنان، در کنار جوانان شيعه لبنان حضور پيدا کرد. من يادم هست در کنار آن آموزشهاي سخت و سنگيني که همه بچه ها مي ديدند، ايشان کم کم برجسته تر شد، کم کم شاخص تر شد، از ديگران يک سر و گردن بالاتر آمد، آموزشها را خيلي خوب فرا مي گرفت، ارشد يکي از واحدها شد، در همان روزهاي اول، يک روز من رفتم اتاق ايشان، که در کنار اتاق ما بود، ساختمانهاي بتني ضد بمبي بود که ما آنجا آموزش مي ديديم، ديدم ايشان با چند تن از دوستانشان، از جمله شهيد غلامرضا محمدي و چند تن از دوستان ديگرشان، يک برنامه اي را پياده کرده بودند براي آموزش نيروها، آزمايش مقاومت نيروها در مقابل فشارها و شکنجه هاي دشمن، خب بعضي گلايه مي کردند، ناراحت مي شدند، ايشان مي گفت: «نه، مي خواهيم امتحان کنيم، ببينيم اگر فردا اسير صهيونيست ها شديم، چقدر مي توانيم مقاومت کنيم، مطالب و اسرار را لو ندهيم.» با شوخي و روشهاي دوستانه بعضي برنامه ها را پياده مي کردند، کم کم بچه ها فهميدند که نه، اين مسائل را بايد ياد بگيرند. بايد راز داري را، تحمل دشواري را تمرين کنند تا بتوانند در شرايط خاص اسرار را حفظ بکنند، مسائل نظامي را حفظ کنند. مشکلاتي که آنجا مي ديد، مشکلات زيادي بود بين فلسطيني ها، مشکلاتي که من نمي خواهم زياد وارد آنها شوم، ولي آن طور که بايد و شايد فلسطيني ها آن سالها بهره کافي را از ارزشها نداشتند، ايشان خيلي ناراحت بود، با دوستان ديگري که صحبت مي کرديم مي گفت اگر اينها اين طور باشند هيچ نبايد منتظر پيروزي باشيم، پيروزي در اسلام در تقواست، در ديانت است، در حفظ ارزشهاست، در نماز است، در پرهيز از بعضي از معاصي که احياناً آنها داشتند، يعني اين ديد نافذ ايشان بود با وجود اينکه آنها بهترين نيروهاي نظامي بودند، يک چريک کامل از نظر نظامي، از نظر آمادگي رزمي، آمادگي بدني، آموزشها و حرفه اي بودند، اما ايشان آنها را نمي دانست، از همان اوايل بحث ايمان، شهادت طلبي، تقوا، نماز، عبادت، يک چنين ديدي را ايشان داشت.
همت و پشتکار عالي ايشان و خستگي ناپذيري ايشان، يکي از جنبه هاي ديگر شخصيتي ايشان بود. آدمي سرزنده بود، فردي با ديد بسيار وسيع و جهاني بود، همه رزمندگاني که در سالهاي دفاع مقدس، پاي سخنراني ها و صحبتهاي حاج احمد کاظمي بوده اند، بارها اين جملات را از ايشان شنيده اند که برادرها، اين دوران دفاع مقدس، دوران دست گرمي ماست، دوران تمرين ماست، دوران آمادگي ماست، ما بايد به قدس فکر بکنيم، ما بايد به آزادي فلسطين فکر بکنيم، ايشان بعضي وقتها مي گفت که ما بايد فکر کنيم که زماني در سواحل مديترانه داريم قدم مي زنيم، در قدس داريم مبارزه مي کنيم، ديد بسيار عميق و وسيع که ايشان داشت اين پشتکار را به وي مي داد. خصلت ديگري که سردار کاظمي به عقيده من داشت و از خصلت هاي بارز ايشان است، ايمان بسيار قوي ايشان بود، واقعاًً يک فرد به تمام معنا مؤمن و با تقوا بود. ما وقتي در قرآن مطالعه مي کنيم، عوامل مختلفي را مي يابيم که اينها باعث افزايش ايمان انسانها مي شود، يکي حضور در جنگ و تحمل فشارهاي جنگ است، در صفاتي که آيه 22 سوره ي مبارکه ي احزاب به آن اشاره مي کند.
سردار کاظمي وقتي فشارهاي جنگ را مي ديد، اينکه غرب و شرق به صدام کمک مي کنند و آن بمبارانهاي وسيع و سختيهاي جنگ را که مي ديد، روز به روز ايمانش بيشتر مي شد، تسليمش در مقابل خداوند بيشتر مي شد و اين را به نيروها منتقل مي کرد. از نظر ايماني، اگر شما نمازهاي سردار کاظمي را مي ديديد يکپارچه عشق بود، يکپارچه معنويت بود، نمازهايش نمازهاي بسيار باحالي بود، شما هيچ وقت نماز با حالت خستگي و کسالت از ايشان نمي ديديد، دوستاني که با ايشان نماز خوانده اند، صداي يا الله هاي ايشان را همراه با آه کشيدن توي سجده ها هميشه بخاطر دارند، و آن هم با يک حالت دلشکستگي، با يک حالت تقرب به خدا. واقعاًً ايشان يک انسان مؤمن و مسلط برنفس بود، من مطمئن هستم که هر رزمنده اي در دوران دفاع مقدس با سردار کاظمي زندگي کرده و تحت امر سردار کاظمي کار کرده، نمي تواند يک گناه از سردار کاظمي به زبان بياورد و براي مثال بگويد سردار کاظمي فلان غيبت را کرده است.
اگر کسي در حضور ايشان راجع به فردي مي خواست صحبت کند، با ظرافت و خيلي صريح، بطوريکه کسي متوجه نشود، حرف را عوض مي کرد، مي گفت: «بيا داخل خودمان» و موضوع را عوض مي کرد و کلاً ايشان در مقابل غيبت بسيار حساس بود.
روحيه شهادت طلبي که ايشان داشت از همين ايمان ايشان نشأت مي گرفت و حضرت آقا هم در پيام تسليتشان فرمودند؛ شوق شهادت در دل ايشان شعله مي کشيد. خيلي جمله جامع و زيبايي را مقام معظم رهبري راجع به ايشان فرمودند. عشق به شهادت، همان روزهاي اولي که ايشان آمده بودند جنوب، که البته من محضر ايشان نبودم، دوستاني که بودند در جبهه ي محمديه و فارسياد، کنار رودخانه ي کارون، خب بعضي وقتها آنها شب حرکت مي کردند با يک بلم از کارون مي رفتند آن طرف، که در تصرف عراقي ها بود، مي رفتند غرب کارون و عمليات ايذايي انجام مي دادند، عمليات تاخت و دستبرد عليه دشمن انجام مي دادند، در يکي از درگيريها، تانکهاي دشمن بدنبال آنها مي کند، يعني به صبح مي کشد، تانکهاي دشمن آن ها را تعقيب مي کنند، ايشان با يک قبضه ي آرپي جي و با يک موشک آرپي جي يکي از تانکها را منهدم مي کند، بعد به دوستان همراهش گفته بود که من الان ديگر آماده شهادت هستم، ديگر به اندازه ي خودم در واقع تلفات از دشمن گرفتم.
اشتياق به شهادت از همان روزهاي اول در وجود ايشان بود و يک فرد کاملاً پاکباخته در مقابل خدا و در راه دين خدا بود، در دوران عمرش هم جز جهاد و تلاش براي تثبيت نظام جمهوري اسلامي، براي اقتدار مردم عزيزمان، براي دفع دشمن، براي بالا بردن آمادگي رزم، و به انجام اقدامات بازدارندگي در مقابل دشمن، به چيز ديگري فکر نکرد.
سردار کاظمي واقعاًً اهل دنيا نبود، مال و ثروت و مقام و عنوان و شهرت هيچ وقت ايشان را فريفته نکرد. خدا مي داند بارها وقتي در ملاقاتهاي خصوصي و نشست و برخاست هاي دوستانه اي که داشتيم و طبق عادت به ايشان مي گفتيم: سردار! ايشان مي گفت به من اگر همان برادر احمد بگوييد بيشتر خوشحال مي شوم و توصيه مي کردند که: اين القاب را در مراسمهاي رسمي استفاده کنيد.
يادم هست چندين بار پيش آمد که مثلاًً يکبارش از اهواز مي خواستيم بيائيم ديدار حضرت امام (ره) در جماران، وقتيکه سوار ماشين شديم با چند تن از دوستان ديگر آمديم سمت تهران، از مقر لشکر که از دانشگاه شهيد چمران اهواز بود، حرکت کرديم، با لباس شخصي بوديم، ايشان گفت: بچه ها از الان ديگر ما با هم دوست هستيم، ديگر فرمانده و فرمانبر نيستيم، خودماني باشيم، دوست باشيم، خيلي صميمي، خيلي خودماني.
در سفرها و در برنامه ها، اهل مقام، شهرت، درجه و اين القاب دنيايي نبود. بطوري که اين اواخر که به فرماندهي نيروي زميني منصوب شده بود و چون فرمانده نيروي زميني ارشد همه فرماندهان نيروي سپاه است، يعني بعد از فرمانده کل سپاه، فرمانده نيروي زميني بودن بالاترين سطح در سپاه است، مي گفت خب حالا که من شدم فرمانده نيروي زميني، حالا که چي؟ اگر خدمت نکنم و اگر کار نکنم، اگر وظيفه ام را در حد مورد انتظار و در حد توانم انجام ندهم، اين عناوين به چه درد ما مي خورد، فرداي قيامت که اينها دست ما را نمي گيرد، آن طرف که اين چيزها را از ما نمي شنوند.
در جلسه اي يکي از صحبتهاي جالب ايشان اين بود که، آن بسيجي که در دوران جنگ اسم ما را مي شنيد مثلاًً مي شنيد فردي به نام احمد کاظمي هست و رزمنده اي است افتخار مي کرد که يک چنين فردي فرمانده اوست وقتي به شهادت مي رسيد و پرده ها از جلوي چشمش کنار مي رود، نکند باطن ما جوري باشد که بگويد: «عجب، من به چه کسي افتخار مي کردم، اين فرد اين چنين آدمي بود، ولي خودش را پشت چهره ي ظاهر ساز خودش مخفي کرده بود».
ايشان خيلي در اين جور مسائل دقيق بود، اهل ريا نبود، اهل خودنمايي نبود، خيلي خاکي و متواضع بود. شما اگر ببينيد فيلمهاي ايشان در بازديد از يگانهاي نظامي را، خب ديگر آنجا مراسم نظامي هست و سان. هيچ اشکالي ندارد که آدم مراسم نظامي را کاملاً انجام بدهد، آنجا ابهت نظامي، بازرسي هاي نظامي، بازديدهاي نظامي، ديگر تعارف بردار نيست، اما شما مي بينيد در همان بازديدهاي نظامي هم ايشان وقتي مي رسد به سربازها، وقتي مي رسد به نيروهاي يک مجموعه، دست بر سينه، تواضع مي کند و حرکت مي کند. خب اين نشان از آن باطن فرد است، از آن خاکي بودن، از آن تواضع. در کنار آن مقام بالايي که داشت، مورد اطمينان و محبت مقام معظم رهبري بود.
معروف بود بين فرماندهان، حتي دشمن مي شناخت احمد کاظمي را، در بي سيم ها. وقتي تعدادي اسير مي گرفتيم، اسرا مي گفتند که ما در بي سيم وقتي صداي ايشان را مي شنيديم، مي فهميديم که لشکر نجف اشرف اينجا هست، احمد کاظمي در اين محور است، همه مي ترسيدند، روحيه نيروهاي دشمن در هم فرو مي ريخت. اما با آن اقتدار نظامي با آن شجاعت با آن تدبير، مي بينيم چقدر متواضع و خاکي و مردمي است.
يکي از صفات بارز سردار کاظمي، عشق ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) بود. عشق عميق به اهل بيت، در وجود سردار کاظمي بسيار موج مي زد. شما ببينيد، حالا دوران جنگ جاي خود داشت، در اردوگاههاي جنگ، عقبه هاي جنگ، توي آن چادرها قبل از عملياتها که معروف است، همه مردم مي دانند... زمزمه رزمندگان، دعاهاي ندبه، دعاهاي کميل، دعاهاي توسل، زيارت عاشوراها که اينها خب طبيعي بود. بعد از جنگ وقتي لشکر در عقبه آمد، يکي از کارهاي بسيار مهم که البته کار بسيار سنگيني هم بود و ايشان انجام داد و پايه گذاري کرد و از همين عشق به اهل بيت (عليه السلام) نشأت مي گرفت، اين بود که آمد در اصفهان در ستاد لشکر، روضه دهه اول محرم را صبحها پايه گذاري کرد و آن جمعيت عظيمي که مي آمد و الان 14 الي 15 سال هست که اين روضه همچنان ادامه دارد، با جمعيت چند ده هزار نفري، جمعيت بسياري از اقشار مختلف مردم. بعد خودش مي آمد مي ايستاد دم در ورودي با لباس مشکي، متواضعانه و با تواضع با دست بر سينه گذاشتن به مردم خوش آمد مي گفت، توجه و نظارت داشت تا در مجلس هيچ کم و کاستي نباشد، عين يک خدمتگزار ساده ي ساده. موقعي هم که مثلاًً ظهر عاشورا مي خواستند ناهار بدهند به مردم عزيزي که آمده بودند زير آن خيمه، خودش مي آمد پذيرايي مي کرد، خودش مي ايستاد با بي سيم مجلس را کنترل مي کرد، تا جايي ضعفي نباشد. خودش سيني غذا را مي گرفت، مي آورد به مردم غذا مي داد، چقدر به مردم احترام گذاشت.
به يکي از عزيزاني که از پيشکسوتان هيئتهاي مذهبي در اصفهان هست گفته بود که شما بيا ما را به مردم وصل کن، ما را به هيئتها وصل کن، در صحبتهاي ايشان هم هست. ايشان معتقد بود سپاه با مردم تکميل شود، بدون مردم يک نقص بزرگي دارد، بايد با مردم پيوسته باشد.
در همين بازديد اخيري که حدود سه ماه قبل از شهادتش تشريف آورده بودند در لشکر (لشکر خودشان، لشکر نجف اشرف) من يک صحبتي با ايشان کردم که يک روضه اي که شما بنيان گذاشتيد و الان هم به حمدالله پا برجاست، اين، زير خيمه هست و مشکل است، دهه ي محرم در زمستان است، بارندگي بعضي وقتها اذيت مي کند و ما يک حسينه اي مي خواهيم کنار ستاد لشکر بسازيم، گفت من تصميم دارم 14 حسينيه ي بسيار بزرگ احداث بکنم و يکي از آنها اينجا است. و بعد هم يک تيم کارشناسي از نيروي زميني فرستاد، آمدند بررسي کردند، برآورد کردند و کارها را دنبال کرد. اين عشق عميق به اهل بيت بود. وقتي ايشان رفت فرمانده نيروي هوائي شد حدود پنج سال و نيم پيش يکي از اولين کارهايي که کرد اين بود که حسينيه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را در کنار پادگان ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مقر ستاد نيروي هوايي احداث کرد، و صبح به صبح چه جمعيت عظيمي که در دهه محرم مي آمدند و آنجا از عزاداري سرور و سالار شهيدان بهره مي بردند. مي ايستاد خدمت مي کرد و با اعتقاد و علاقه شديد به اهل بيت (عليه السلام) اين کار را دنبال مي کرد، در نيروي زميني هم که آمد، در خود ستاد نيروي زميني اين کار را بنيانگذاري کرد. خب يک چنين فردي با اين خصوصيات بهترين الگو براي نسل ما و براي نسل هاي آينده است.
شجاعت ايشان، من نمونه هايي از شجاعت ايشان را بيان بکنم، ببينيد يک فرمانده اي که بايد خيلي مسائل را خيلي ها ممکن است توجيه بکنند که حالا چون فرمانده است از نظر امنيتي صلاح نباشد مثلاًً در اين صحنه شرکت کنم، در عمليات خيبر، آزاد سازي جزاير مجنون، ايشان همراه اولين موج نيروها که وارد جزيره شدند حرکت کرد، طوري حرکت کرد که گرداني که آمد جزيره را دور زد و از آبراه مخفي اي که بود آمد وسط جزيره جنوبي سر در آورد و سرپل را گرفت، ايشان هم همراه همين گردان بود و گردانهاي بعدي که آمدند ايشان با بي سيم آنها را هدايت مي کرد تا بيايند به ايشان بپيوندند، يعني فرمانده جلوتر از نيروهايش. يا با تدبيري که داشت، ايشان روشي را که من بيان نمي کنم بخاطر بحث نظامي اش، ابتکاري و ابداع خود ايشان بود، آن روش را بکار برد و در شب اول عمليات خيبر يک ستون پر تعداد از هليکوپترهاي شينوک و هليکوپترهاي 214 را هدايت کرد که گردانها درونش بودند، از روي هورالعظيم آورد توي جزيره و خودش در هليکوپترهاي جلو سوار شده بود، يعني خطرناک ترين جا، جايي که کمين هاي دشمن در منطقه بودند، ضد هوايي هاي سنگين دشمن در منطقه مستقر بود، آمد و پياده شد.
در عملياتها خب رزمندهاي ما مي دانند، عزيزاني که در جبهه بودند مي دانند، يکي از کارهايي که تخريب چي ها و بچه هاي اطلاعات مي کردند، اين بود که معبر باز مي کردند، مثلاًً ميدان مين به عمق 800 متر، عمق 1 کيلومتر که بايد يک معبري که يک نفر بتواند از آن عبور کند اين مينها پاکسازي شود، خنثي شود و کنار گذاشته شود و راه براي عبور نيروها باز شود، دشمن هم که منطقه را رها نکرده بود، حتي بيرون از ميدان مين به سمت ما گشت رزمي داشت، تيمهايي که گشت مي زدند در منطقه تأمين برقرار مي کردند. داخل خود ميدان مين، وسط ميدان مين سنگرهاي مخفي کمين داشت داخل زمين، بچه هاي اطلاعات مي رفتند، بچه هاي تخريب مي رفتند، معابر را شناسايي مي کردند، کار را شروع مي کردند، ايشان مي آمد چک مي کرد، يعني چند شب قبل از عمليات تا مطمئن نمي شد که اين معبر قابل عبور است، اين معبر پاک شده، اين عمليات را شروع نمي کرد و خودش مي آمد، يعني خودش بلند مي شد به همراه بچه هاي اطلاعات و تخريب مي رفت، مواضع دشمن را کنترل مي کرد، نظارت مي کرد. روي جزئي ترين چيز حساس بود و تا مطمئن نمي شد اين گردان مي تواند اين خط را بشکند، مي تواند با کمترين تلفات جلو برود، فرمان عمليات را صادر نمي کرد، در همه عمليات ها اينطور بود که هر هدفي به لشکر نجف واگذار شده بود را تصرف مي کرد، تأمين مي کرد و خطوط دشمن را در هم مي شکست. روحيه شجاعت و شهادت طلبي و ايمان بسيار قوي و بارز ايشان ترکيب شده بود و با هم. و يک فردي که واقعاًً مرگ از او مي ترسيد، مرگ برايش معنا نداشت، بعضي وقتها در خط که مي رفتيم از بس که صداي گلوله ها و بمب ها و موشکها را شنيده بود، مي دانست که اين گلوله ها به کجا مي خورد، فاصله اش چقدر است، خب بعضي از نيروهايي که جديد آمده بودند... درستش هم همين بود... دراز مي کشيدند روي زمين، ولي ايشان بدون هيچ ترس و واهمه اي راه خودش را ادامه مي داد، بازديد خودش را در خط انجام مي داد و سرخم نمي کرد. در مقابل دشمن بسيار شجاع و بسيار خستگي ناپذير و بسيار با تدبير بالاي نظامي، که من بخشهايي هم از تدبير نظامي ايشان، چون آقا در پيامشان اعلام فرمودند به اينکه فردي بود با تدبير نظامي، چند نمونه را عرض مي کنم بدانند که مردم عزيز ما چه خادمي را از دست دادند، چه سرمايه بسيار عزيز و گرانبهائي را از دست دادند. در عمليات فتح المبين منطقه بسيار وسيعي به لشکر 8 نجف واگذار شده بود، خدا رحمت کند، شهيد آقا مهدي باکري هم جانشين ايشان بود، آن زمان هنوز تبديل به لشکر نشده بود، تيپ نجف اشرف بود، آقا مهدي باکري با شهيد تجلايي رحمه الله عليه آمده بودند در کنار حاج احمد کار مي کردند. تيپ نجف اشرف دو محور اصلي داشت در ارتفاعات ميشداغ، سمت راست به نام تنگه رقابيه و سمت چپ بنام تنگه ذليجان، خب حالا تدبير نظامي يک جواني که آن موقع 22 ساله بود، (حاج احمد در عمليات فتح المبين 22 ساله بود)... ايشان تدبيري که به کاربرد آمد به بچه هاي اطلاعات گفت چند نفر از بلد چي هاي محلي را پيدا کنيد و براي من بياوريد، از عزيزان عرب که در آن منطقه مستقر بودند و به عراق رفت و آمد داشتند به خاطر اقوامي که داخل عراق داشتند، رفت و آمد مخفي داشتند داخل عراق، گفت اينها را پيدا کنيد و بياوريد، کسي هم نمي دانست با اينها چه کار دارد، خب کار هم مخفي بود نبايد لو مي رفت، آمد بوسيله آنها و بچه هاي اطلاعات يک مسير بسيار مخفي را در تنگه ذليجان پيدا کرد که مي آمد پشت عراقي ها سر در مي آورد، يعني حدود 20 کيلومتر در اين مسير مخفي پشت ارتفاعات ميشداغ بايد حرکت مي کرديم. يک شب به بنده و دو نفر از دوستان ديگر از جمله شهيد محمد جواد مصطفائي که آن زمان مسئول زرهي تيپ نجف بود گفت که بيائيد براي شناسائي، ما را برداشت برد، چون ما بايد از اين مسير عبور مي کرديم با ستون تانک و نفربر و ارتفاعات را دور مي زديم و مي رفتيم سراغ توپخانه هاي دشمن، و از پشت مواضع دشمن با تانک ها شليک مي کرديم پشت سنگرهاي دشمن که زودتر مواضع دشمن سقوط کند، ديديم ايشان اين مسير را مثل کف دستش بلد بود، بارها رفته بود اين مسير را شناسائي کرده بود و در طول مسير ما را توجيه کرد و بعد در مسير چراغهاي بادي گذاشته بود، دستور داده بود نصب کرده بودند در شب عمليات و دورش را سنگچين کرده بودند که دشمن نبيند، فقط يک کورسوئي به سمت نيروهاي خودمان پيدا بود که در آن مسير آبراه اصلي و خشک که انتخاب کرده بود، اين نور چراغها راهنما باشد و نيروها بتوانند بروند. گردانهاي پياده را شب براي عمليات جلو فرستاد. دشمن مشرف و مسلط، روي ارتفاعات بود. با آتش خمپاره ها، نارنجکها مزاحم مي شد، نمي گذاشت نيروها بيايند و ارتفاعات را فتح کنند، که البته قسمتي از ارتفاعات را نيروهاي پياده گرفته بودند. دشمن وقتي ديد پشت سرش دارند شليک مي کنند به يکباره مواضع او فرو ريخت، صداي تيراندازي و آتش يک لحظه قطع شد، همه عراقيها پا به فرار گذاشتند و چون پشت سرشان محاصره شده بود با همين واحد زرهي يک جمعيت قابل توجهي اسير آنجا گرفته شد، که البته اگر اين تدبير آن شجاعت پشت سرش نبود به شکل ظهور و عمل در نمي آمد، اين يکي از تدابير ايشان بود.
تدبير ديگر ايشان در کردستان بود. وقتي ايشان آمد شد فرمانده ي قرارگاه حمزه، حدود 7 سال بعد از جنگ فرمانده ي قرارگاه حمزه بود، شرايط به گونه اي بود که مردم عزيز کرد ما در کردستان حدود دو سوم از وقت شبانه روزشان محصور در شهرها بود، بخاطر ناامني، البته ناامني بيشتر جنبه رواني داشت چون آنها نفرات محدودي بودند، کردستان هم به آن گستردگي، لذا آن نمي توانستند آن منطقه وسيع را پوشش بدهند. به اين صورت بود که مي آمدند سربازها را کنار تپه ها، کنار جاده ها مستقر مي کردند کنار جاده ها که ضد انقلاب نيايد در شيارها، در تپه هاي کنار جاده به ماشينهاي عبوري مردم کمين و دستبرد بزنند، پول مردم را بخواهند بگيرند، امنيت مردم را بخواهند سلب کنند و بخواهند با اين وسيله امنيت کشور و اقتدار نظام را زير سؤال ببرند، به اين صورت تأمين برقرار مي کردند. مثلاً از ساعت 8 صبح مجاز بودند در جاده هاي بين شهر تردد بکنند و از شهرهاي کردستان به شهر ديگري بروند و يا در آذربايجان غربي همين طور بعد از ظهر که مي شد زمستانها که روزها کوتاه تر بود، حدود ساعت 3 جاده ها را ديگر مي بستند، تأمين ها جمع مي شد. تابستانها مثلاً حدود پنج يا شش بعد از ظهر ديگر جاده ها بسته مي شد، پليس راه، راه را مسدود مي کرد، مردم در شهرها محصور مي شدند.
ايشان وقتي شد فرمانده ي قرارگاه حمزه، مدتي بررسي کرد، بازديد کرد و مطالعه کرد روي وضعيت کردستان، حتي در زمان جنگ هم چون لشکر چندين بار حاضر شده بود در کردستان و در عملياتهاي برون مرزي شرکت کرده بود، ايشان آمد تدابيري انديشيد و يک کار اطلاعاتي بسيار گسترده را در کردستان سازمان داد بطوري که حتي يک تيم چند نفره ضد انقلاب وقتي از مرز وارد مي شد، زير چتر اطلاعاتي بچه هاي قرارگاه حمزه بود و خط سير او را تعقيب مي کرد، اگر جايي با آن تيم ضد انقلاب برخورد نمي کرد تدبير نظامي بود که برخورد نکنند، تا بگذارند بيايد خط سيرش مشخص شود، اهدافشان مشخص شود. نيروهاي نفوذي که دارند آنها شناسائي شوند، بعد در جاي مناسب آنها را محاصره مي کردند و دستگير مي کردند، يکي از کارها که از کارهاي اطلاعاتي بسيار گسترده بود را سازمان داد. کار دوم اين بود که به جاي اينکه نيروها سر تپه ها، در پايگاهها، داخل سنگرها بمانند و توي پايگاهها مستقر باشند، آمد يک بخش عظيمي از اين نيروها را آزاد کرد و در عوض يگانهاي ويژه درست کرد، واحدهاي گشت و جوله که در کردستان اصطلاحاً به اين نام است، براي تعقيب دشمن، نيروهاي ضربت، در جاهاي مختلف آنها را مستقر کرد، با آن کار اطلاعاتي که کرد هر جا که دشمن ظاهر مي شد اين واحدهاي گشت و جوله مي رفت در تعقيب دشمن، دشمن ديگر بريد بعد از يک مدت، مدت زيادي هم طول نکشيد، شايد يک ماهي طول کشيد که اين عملياتها انجام شد، بعد آمد اعلام کرد که تردد، شبها آزاد است و چقدر مردم کردستان خوشحال شدند، بعد از چندين سال که از پيروزي انقلاب مي گذشت متوجه شدند که چقدر در فشار بودند، احساس آزادي مي کردند، يکدفعه رها شدند از شر ضد انقلاب. الان هم همين طور، چرا بايد تردد شبانه روزي نباشد و الان راحت، سحر، نيمه شب، هر وقتي از شبانه روز، هم مردم، هم خودروهاي دولتي و نظامي براحتي در روستاها، در کوهستانها تردد مي کنند، اصلاً ديگر مردم يادشان رفته يک زماني چقدر محدوديت داشتند.
چقدر به مردم کرد علاقه مند بود، چقدر براي مردم عزيز کردستان دلسوزي مي کرد، خب اين جنبه هايي از تدابير نظامي ايشان بود.
اگر بخواهيم تدابير نظامي ايشان را سرشماري کنيم بايد حدود 20 عمليات بزرگي که در دوران دفاع مقدس، ايشان در طراحي و اجراي آنها نقش مهمي داشت يکي يکي نام ببريم، بگوئيم مثلاًً در والفجر مقدماتي ايشان چکار کرد، در عمليات تصرف فاو، در والفجر 8 چکار کرد، در عمليات کربلاي 5 چکار کرد، يک به يک بايد اين عملياتها را نام ببريم، تدابير ايشان را نام ببريم و براي مردم عزيزمان و براي نسل جوانمان بگوئيم که جواني که 22 ساله بوده، شده فرمانده ي لشکر، با آن ايمان، با آن درايت و با آن شجاعت چطور توانسته آنطور براي آنها پيروزي خلق کند.
علي رغم 30 سال مبارزه، علي رغم سن 47 ساله ايشان و سختي هاي جنگ و مشکلات جسمي که ايشان داشت، چون مي دانيد ايشان مقداري تنگي نفس بر اثر عارضه شيميايي داشت، که اينجا بد نيست من اشاره اي هم بکنم، در زمستان سرد يک روز من رفته بودم دفتر ايشان، ديدم پنجره ها را باز کرده، پشت ميزش که نشسته بود همين طور نفس عميق مي کشيد. گفتم حاجي هوا سرد است پنجره ها را چرا نمي بنديد، بخاري ها را چرا خاموش کرديد، گفت که مشکل تنفسي دارم و مجبورم. هواي تهران هم آلوده بود، با وجود اين آسيبهاي جسمي که ايشان داشت، فشارهاي دوران دفاع مقدس، گذشت 47 سال از سن ايشان همه اين مسائل، اما يک روحيه و نشاط جوانانه اي ايشان داشت و اين در رفتار و حرکات ايشان کاملاً نمودار بود، هم از جهت تحرک جسمي اين حالت جواني را حفظ کرده بود و اين هم بنظر من منبعث از آن ايمان قوي و انگيزه بسيار قوي ايشان بود، نشاط ديني، سرزنده بودن، سرحال بودن، اين را همه شاهدش بودند و با هر جمعي هم برخورد مي کرد، اين را منتقل مي کرد، با نوع عملش، با نوع صحبتش و نوع برخوردش، اين حالت را احيا مي کرد و در ديگران و در راه رفتن مثلاً در پادگان مي آمد بازديد مي کرد يک روز گفت نکند از اين طرف پادگان که بخواهيد برويد آن طرف، طوري برويد که مورچه ها هم حيا بکنند از راه رفتن شما، خيلي سرزنده، خيلي پرتحرک و مرتب تذکر مي داد به بچه ها که نکند خستگي و کسلي، شما را بگيرد، شما قلبتان جوان است، خيلي کار داريم حالا حالاها، بايد آماده باشيد، بايد در صحنه بعضي از دوستاني که بدليل همين مشکلات جسمي يا گذشت سن زياد دنبال بازنشستگي بودند، در جلسات به آنها مي گفت فکر بازنشستگي را، که من چند ماه ديگر بازنشسته مي شوم و فلاني چند ماه ديگر بازنشست مي شود را، از فکرتان بيرون کنيد، قبرهايتان را بايد در همين پادگانها بکنيد، مي گفت اگر ما مي خواهيم در اين زمانه صاحب نقش باشيم در انقلاب اسلامي، در صحنه جهاني، بايد در صحنه بمانيم، بايد سر زنده باشيم، بايد جوان باشيم، بايد فعال باشيم، اين حرفها را کنار بگذاريد و به نيروها انگيزه مي داد.
هر جا که مي رفت بازديد مي کرد، در يگانهاي مختلف، فرماندهان لشکرها و تيپ ها که بعد از شهادت ايشان توضيح مي دادند مي گفتند که وقتي آمد، بازديد تمام شد، که يک روح جديدي در يگان ما دميده شد. در لشکر نجف هم همين طور بود، وقتي آمد عصر بود، خدا رحمت کند اين افسر همراهشان، شهيد محسن اسدي، از ايشان سؤال کرد که امروز بازديد چطور بود و اين لشکر؟ ايشان گفت که لشکر خيلي با نشاط بود، البته خوب بچه ها با ايشان صميمي بودند، 16 سال ايشان فرمانده اين لشکر بود، دوست بچه ها بود، صميمي بود، شبانه روز با بچه ها زندگي کرده بود، طبيعي بود، گل از گل بچه ها شکفته بود، همه لبخند به لب داشتند، همه سرحال و سرزنده. ايشان همين توصيه را داشت که نشاط و سرزندگيتان را حفظ بکنيد. در مدت پنج ماهي که ايشان آمده بود در نيروي زميني در حدود سه ماه الي سه ماه و نيم را شبانه روز در استانهاي مختلف مشغول بازديد و بازرسي بود، بعضي وقتها هم تماس مي گرفتيم، کاري داشتيم با همين افسر همراه ايشان، خدا رحمتشان کند، مي گفتيم مي خواهيم صحبت کنيم، ساعت 11 شب بود، مي گفت ايشان از انبارها دارند بازديد مي کنند، از فلان قسمت دارند بازديد مي کنند، يک روز خوزستان بود، يک روز سيستان و بلوچستان بود، مرتب در تلاش و تکاپو و فعاليت. اين دوران کوتاه پنج ماهه، دوران بسيار پر برکتي بود براي لشکرها و تيپ ها و دانشگاهها و مراکز نيروي زميني و يک الگوي مديريت و فرماندهي جديدي را ايشان به همه ارائه کرد.
يادم هست آخرين جلسه مشورتي که ايشان با فرماندهان گذاشت از ساعت 8 صبح شروع شد تا 11 شب، اين جلسه بين عزيزان يگانها جلسه معروفي است و وقتي ما نگاه مي کرديم در جلسه مثلاً آخر شب، نزديکهاي يازده شب مي ديديم جلسه هنوز با نشاط است، هنوز سر زنده است، سرزنده تر از صبح است که جلسه شروع شد، از بس جلسه را ايشان با نشاط اداره مي کرد با موضوعات متنوع. روش مديريتي که در جلسه داشت، يک روش منحصر به فرد خودش بود در مديريت نظامي، که حالا فرصت نيست و بعضي از جوانب را نمي شود گفت که ايشان چطور مديريت مي کرد که همه فعال بودند در جلسات، نظرات کارشناسي ارائه مي دادند، جلسات واقعاًً کاربردي، واقعاًً مؤثر و اين جلسات يک يادگاري مي شد در اين ماههاي اخير براي همه ما که الگو و درس جالبي بود، در زمينه هاي مديريتي، يعني ايشان رشته اش، رشته مديريت نبود، اما از نظر مديريتي سرآمد همه بود، با آن نبوغي که داشت، با آن روشهاي بديعي که داشت و يک فرد بسيار خلاقي بود. از نظر دلسوزي براي مردم، مردم دار بودن، تداعي مردم بودن، من يک نمونه را عرض بکنم، وقتي زلزله بم اتفاق افتاد ايشان فرمانده نيروي هوايي سپاه بود، فرداي صبح زلزله بم در فرودگاه بم نشست، تمام ناوگان هوايي را بسيج کرد و آورد در فرودگاه بم، بعد که تعداد پروازها را ميانگين گرفتند، هر 13 دقيقه يک پرواز انجام مي شد، مجروحين را تخليه مي کردند به شهرهاي ديگر کشور، امکانات و آماد رساني مي کردند، دارو مي رساندند، تيمهاي پزشکي، تيمهاي خارجي، که مي آمدند، امکانات هوايي با غذا براي مردم بم مي آوردند و شبانه روز خودش مستقر شده بود آنجا براي خدمت رساني به مردم بم و نقش بسيار تعيين کننده اي در کاهش آلام و مصائب و مشکلات مردم در زلزله بم ايشان داشت.
از طرف ديگر دلسوزي براي مردم، واقعاًً وقتي بعضي از ناهنجاريها را در جامعه مي ديد، بعضي ضد ارزشها را که البته محدود هست در جامعه ما، ولي همين قدر هم که مي ديد خيلي ناراحت مي شد، خيلي دلگير مي شد، از سر دلسوزي براي جوانهايمان، براي مردم عزيزمان. يک روز مي گفت من زماني فکر مي کردم که چکار مي توانم بکنم تا آن تعداد محدودي که هستند آنها را از غفلت بيرون بياورم، مي گفت يک روز به فکر افتادم که يک تابلويي بنويسم و در خيابان کنار پادگانهاي ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در مسير عبور مردم نصب کنم و روي تابلو بنويسم که مردم اين شهدائي را که در جنگ شهيد شدند، اينها فرداي قيامت جلوي شما را مي گيرند و مي گويند ما از شما طلبکاريم، ما از شما شکايت داريم.
خيلي حساس بود روي مسائل ارزشي در جامعه، اين از سر دلسوزي، از سر محبت به مردم، که به هر حال آن تعداد انگشت شماري هم که دچار غفلت هستند، الگوهاي بيگانه را براي خودشان برگزينند، اينها هم متذکر شوند، متوجه شوند. يکي از خصوصيات ديگري که ايشان داشت، محبت شديد به نيروها بود، به سربازها، واقعاًً سربازها را فرزند خودشان مي دانست. وقتي که مي آمد يکجا بازديد مي کرد، يکي از جاهايي که حتماً سرکشي مي کرد، آسايشگاه بچه ها بود، مي رفت در آسايشگاه سربازها، محل زيست بچه ها را نگاه مي کرد، يکي يکي از آنها سؤال مي کرد، وضعيت غذايتان چطوره، اوقات فزاغتتان چطور است، ورزش مي کنيد، مسائل فرهنگي تان چطور است، تلويزيون داريد، آسايشگاهتان گرم است، امکان کلاسهاي فني وحرفه اي براي اشتغال آينده شان، خيلي دلسوزي مي کرد براي سرباز ها و در بازديدها هم واقعاًً محبت مي کرد به نيروها، که وقتي بازديدش تمام مي شد، يک اشتياق و علاقه و عشق وافري در نيروها نسبت به ايشان ايجاد مي شد و خب البته نسبت به شخص ايشان بود، اما به تبعش نسبت به نظام بود، نسبت به انقلاب اسلامي بود. ايشان تأکيد داشت. در صحبتهايش به مسئولين، مي گفت شما طوري با نيروها عمل کنيد که وقتي نيروها مي خواهند بيايند پيش شما و مشکلي دارند، احساس کنند پيش يک شهيد مي خواهند بروند، با يک شهيد مي خواهند صحبت کنند، اينطور با نيروها مرتبط باشيد، عمل کنيد، محبت کنيد به نيروها، آنها را بچه هاي خودتان بدانيد و خودش هم در عمل همين طور بود.
عشق به شهادت واقعاًً در وجود ايشان شعله مي کشيد، آن طور که آقا فرمودند، جمله بسيار زيبايي فرمودند ايشان، از سالها پيش از دوران دفاع مقدس، بعد از جنگ، در وصيت نامه اش نوشته: خدايا زماني از تو شهادت مي خواهم که از همه چيز خبري هست، به غير از شهادت. يکي از زرنگيهاي ايشان هم اين بود، زحمتش را کشيد، خدماتش را انجام داد و نهايت شهادت را هم گرفت و اين ظاهري هم نبود، واقعاًً با تمام وجودش بود، در مراسم توديعشان در نيروي هوايي سپاه در همان حسينيه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وقتي ايشان نوبتشان رسيد براي سخنراني در مراسم توديع، گفت: من فکر مي کردم در نيروي هوايي سپاه شهيد شوم، اما مثل اينکه خواست خداست که من در نيروي زميني شهيد شوم... اين جملات را همراه با گريه گفت، همراه با دل شکستگي مي گفت، از عمق وجودش مي گفت.
يکي از دوستاني که کربلا مستقر هست از طرف جمهوري اسلامي و آنجا دارد بيمارستاني را براي مردم عراق مي سازد، ايشان پيغام داده بود به آن برادرمان که هر موقع رفتيد زير گنبد امام حسين (عليه السلام) که آنجا دعا مستجاب است، امام را واسطه قرار بده و از خدا درخواست کن که شهادت را نصيب من کند. خيلي نگران بود که پايان کارش با شهادت نباشد و خيلي اصرار داشت به درگاه خدا براي شهادت. خيلي عجيب علاقه مند به شهدا بود.
وقتي مي آمد سر گلزار شهدا، معمولاً وقتهايي مي آمد که خلوت بود، مثلاً صبح جمعه مي آمد، يا صبح خيلي زود مي آمد، همين طور رديف به رديف اين قبرها را، اين قبور مطهر شهدا را طي مي کرد، دستش روي سينه بود، بعضي از شهدايي که بيشتر مي شناخت، در جنگ آنها را مي شناخت و زحمات آنها را ديده بود، عملکرد آنها را بيشتر ديده بود، سالهاي بيشتري با آنها بود، تا کمر خم مي شد و همين طور دست بر سينه و همين طور لبش به ذکر و دعا و فاتحه مشغول بود و يکي يکي نگاه مي کرد در چهره شهدا روي تابلويي که بالاي سر قبور مطهرشان بود و همين طور اشک از گونه هايش مي ريخت و غبطه مي خورد به حال شهدا و آرزوي شهادت را داشت و نهايتاً با همين تمنايي که داشت به لقاء معبود و محبوب خودش رسيد.
يکي از خصوصيات ديگر سردار کاظمي که به عقيده بنده، علت محبوبيت بالاي ايشان و عزت بالاي ايشان بر مي گردد به اين خصوصيت، يا يکي از اين خصوصيت ها، اين خصوصيت اين بود که ايشان شديداً نسبت به امام راحل (ره) و نسبت به مقام معظم رهبري تبعيت داشت.
عجيب تابع ولايت بود. اين تبعيت به دنبال آن عشق و محبت به اهل بيت (عليه السلام) بود. نمونه هايش زياد است، نمونه هاي تبعيت از حضرت آقا که منجر به آن علاقه شديد امام و مقام معظم رهبري به ايشان شده بود، مثلاً در جلساتي که برگزار مي شد در سپاه، حالا در هر سطحي، تا نماينده ي ولي فقيه نمي آمد در جلسه، جلسه را شروع نمي کرد.
چند مورد را خود من شاهد بودم که وقتي مسئول دفتر نمايندگي ولي فقيه در آن سطح، در آن سازمان از سپاه مي آمد، وارد جلسه مي شد، تعارف مي کرد نزديک خودش بالاي مجلس مي نشاند ايشان را، مي گفت بفرماييد تشريف بياوريد بنشينيد که جلسه شرعي شود، جلسه حجيت داشته باشد. خيلي عميق بود اين بحث ايشان، خيلي جالب بود براي همه و احترامي که نسبت به نمايندگان امام و نمايندگان مقام معظم رهبري در رده هاي سپاه ايشان قائل بود.
در طوفانهاي حوادث، در مسائل سياسي که بعد از انقلاب پيش آمد، در تهاجم هاي سياسي و فرهنگي که پيش آمد در کشور، ايشان بسيار محکم در آن صراط مستقيم الهي حرکت مي کرد، ذره اي ترديد، ذره اي کوتاه آمدني نداشت. خيلي جاها خيلي مصلحت انديشي ها را کنار مي گذاشت براي اينکه ذره اي از ولايت پذيري اش کوتاه نياييد و شديداً علاقمند نسبت به مقام معظم رهبري بود و بسيار متواضع و خاضع در مقابل ايشان بود و مرتب صحبت از آقا داشت، از توصيه هاي آقا داشت، که مثلاً در فلان جلسه آقا اين را فرمودند. در مسائل بيت المال، يکي از استنادات ايشان که اين قدر مشهود بود به حفظ بيت المال، به صرفه جويي در بيت المال، نظرات امام و مقام معظم رهبري بود. در هزينه هائي که ما مي خواستيم بکنيم در بعضي از برنامه ها مرتب يادآوري مي کرد، تذکر مي داد. ابلاغيات مختلفي را به سلسله مراتب سازماني ابلاغ مي کرد، که مبادا ذره اي از حدود شرعي تجاوز بشود، بسيار حساس روي بيت المال بود.
منبع مقاله :
گردآورنده: جانمراد احمدي؛ زير نظر: رجبعلي رحيمي؛ به کوشش مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس لشکر 8 نجف اشرف؛ (1384)، تمناي شهادت: زوايايي از خصوصيات سردار سرلشکر شهيد احمد کاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه از زبان همرزمان/ با آثار و گفتاري از احمد کاظمي [... و ديگران]، قم: مجنون، چاپ اول
با تبريک و تسليت شهادت يکي از ياران صديق امام راحل(ره) و مقام معظم رهبري و يکي از ياران بزرگ انقلاب اسلامي يعني سردار بزرگوار و رشيد اسلام شهيد سر لشکر پاسدار حاج احمد کاظمي. بايد عرض کنم که اگر ما خصوصيات ايشان را مي خواهيم بيان کنيم بايد 2 نکته را در اين مورد در نظر يگيريم. اولاً اينکه آنچه که مي گوئيم حق مطلب ادا نمي شود و همه شخصيت ايشان نيست. يک شعر زيبايي را آقاي موسوي گرمارودي در مورد امام حسين (عليه السلام) دارند، ايشان مي گويد: «پايان سخن پايان من است، تو انتها نداري». خب البته اين شعر در سطح امام (عليه السلام) است، در سطح انسانهاي بزرگ هم همين طور، آنچه که مي گوئيم در سطح خودمان است نه در حد و شأن اين عزيزان و بزرگواران.
نکته دوم اينکه بايد توجه کنيم اصلاً ما براي چه چيزي اين مطالب را بيان مي کنيم، مي خواهيم از ايشان تجليل کنيم، خب تجليل از ايشان که توسط حضرت حق انجام مي شود. اصلاً دنيا با تمام ظرفيتش نمي تواند ذره اي از زحمات آنها را جبران بکند، پس هدفمان چيست؟
هدفمان الگوبرداري و الگوگيري از اين طور افراد است. براي اينکه تهاجم فرهنگي دشمن امروز به دنبال جوانان ما و نسل ما است، ما بايد بزرگانمان را به جوانان معرفي کنيم و نشان بدهيم که ما بهترين الگوها را در زمان خودمان داريم. جوانها و نوجوانهايي مثل خودشان آمدند در اين صحنه ها، رشد کردند و به اين حد از شأن و شخصيت رسيدند. با اين توضيحات من وارد گوشه خيلي محدود، البته در حد برداشت خودم و فکر خودم در مورد خصوصيات اين رزمنده ي دلاور، اين فرمانده ي شجاع و با تدبير نظام جمهوري اسلامي و يادگار 8 سال دفاع مقدس مي شوم.
به اعتقاد بنده يکي از جنبه هاي بر جسته شخصيتي سردار حاج احمد کاظمي ديد بسيار وسيع و عميق ايشان بود و متناسب با آن ديد بسيار وسيع و عميق، همت و پشتکار بسيار بلند ايشان بود. سردار کاظمي يک آدم معمولي نبود. من جنبه هايي از ديد بلند و وسيع و همت بلند ايشان را بيان مي کنم، که اين ملموس تر شود که کلي گوئي نکرده باشيم. ايشان متولد 1337 است و در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي در سال57، تقريباً يک جوان 20 ساله بود که در همان زمان بلند شد و آمد در کنار عزيزاني که همراه آن کاروان بزرگي که شهيد بين الملل اسلام شهيد محمد منتظري رحمه الله عليه آن را اعزام کرد و به سوريه و لبنان، آمد به آن کاروان و در آنجا گل کرد، آنجا خودش را نشان داد. در سن 20 سالگي آن آموزشهاي سخت جنگهاي چريکي را ديد، بعد حرکت کرد، آمد جنوب لبنان، در کنار جوانان شيعه لبنان حضور پيدا کرد. من يادم هست در کنار آن آموزشهاي سخت و سنگيني که همه بچه ها مي ديدند، ايشان کم کم برجسته تر شد، کم کم شاخص تر شد، از ديگران يک سر و گردن بالاتر آمد، آموزشها را خيلي خوب فرا مي گرفت، ارشد يکي از واحدها شد، در همان روزهاي اول، يک روز من رفتم اتاق ايشان، که در کنار اتاق ما بود، ساختمانهاي بتني ضد بمبي بود که ما آنجا آموزش مي ديديم، ديدم ايشان با چند تن از دوستانشان، از جمله شهيد غلامرضا محمدي و چند تن از دوستان ديگرشان، يک برنامه اي را پياده کرده بودند براي آموزش نيروها، آزمايش مقاومت نيروها در مقابل فشارها و شکنجه هاي دشمن، خب بعضي گلايه مي کردند، ناراحت مي شدند، ايشان مي گفت: «نه، مي خواهيم امتحان کنيم، ببينيم اگر فردا اسير صهيونيست ها شديم، چقدر مي توانيم مقاومت کنيم، مطالب و اسرار را لو ندهيم.» با شوخي و روشهاي دوستانه بعضي برنامه ها را پياده مي کردند، کم کم بچه ها فهميدند که نه، اين مسائل را بايد ياد بگيرند. بايد راز داري را، تحمل دشواري را تمرين کنند تا بتوانند در شرايط خاص اسرار را حفظ بکنند، مسائل نظامي را حفظ کنند. مشکلاتي که آنجا مي ديد، مشکلات زيادي بود بين فلسطيني ها، مشکلاتي که من نمي خواهم زياد وارد آنها شوم، ولي آن طور که بايد و شايد فلسطيني ها آن سالها بهره کافي را از ارزشها نداشتند، ايشان خيلي ناراحت بود، با دوستان ديگري که صحبت مي کرديم مي گفت اگر اينها اين طور باشند هيچ نبايد منتظر پيروزي باشيم، پيروزي در اسلام در تقواست، در ديانت است، در حفظ ارزشهاست، در نماز است، در پرهيز از بعضي از معاصي که احياناً آنها داشتند، يعني اين ديد نافذ ايشان بود با وجود اينکه آنها بهترين نيروهاي نظامي بودند، يک چريک کامل از نظر نظامي، از نظر آمادگي رزمي، آمادگي بدني، آموزشها و حرفه اي بودند، اما ايشان آنها را نمي دانست، از همان اوايل بحث ايمان، شهادت طلبي، تقوا، نماز، عبادت، يک چنين ديدي را ايشان داشت.
همت و پشتکار عالي ايشان و خستگي ناپذيري ايشان، يکي از جنبه هاي ديگر شخصيتي ايشان بود. آدمي سرزنده بود، فردي با ديد بسيار وسيع و جهاني بود، همه رزمندگاني که در سالهاي دفاع مقدس، پاي سخنراني ها و صحبتهاي حاج احمد کاظمي بوده اند، بارها اين جملات را از ايشان شنيده اند که برادرها، اين دوران دفاع مقدس، دوران دست گرمي ماست، دوران تمرين ماست، دوران آمادگي ماست، ما بايد به قدس فکر بکنيم، ما بايد به آزادي فلسطين فکر بکنيم، ايشان بعضي وقتها مي گفت که ما بايد فکر کنيم که زماني در سواحل مديترانه داريم قدم مي زنيم، در قدس داريم مبارزه مي کنيم، ديد بسيار عميق و وسيع که ايشان داشت اين پشتکار را به وي مي داد. خصلت ديگري که سردار کاظمي به عقيده من داشت و از خصلت هاي بارز ايشان است، ايمان بسيار قوي ايشان بود، واقعاًً يک فرد به تمام معنا مؤمن و با تقوا بود. ما وقتي در قرآن مطالعه مي کنيم، عوامل مختلفي را مي يابيم که اينها باعث افزايش ايمان انسانها مي شود، يکي حضور در جنگ و تحمل فشارهاي جنگ است، در صفاتي که آيه 22 سوره ي مبارکه ي احزاب به آن اشاره مي کند.
سردار کاظمي وقتي فشارهاي جنگ را مي ديد، اينکه غرب و شرق به صدام کمک مي کنند و آن بمبارانهاي وسيع و سختيهاي جنگ را که مي ديد، روز به روز ايمانش بيشتر مي شد، تسليمش در مقابل خداوند بيشتر مي شد و اين را به نيروها منتقل مي کرد. از نظر ايماني، اگر شما نمازهاي سردار کاظمي را مي ديديد يکپارچه عشق بود، يکپارچه معنويت بود، نمازهايش نمازهاي بسيار باحالي بود، شما هيچ وقت نماز با حالت خستگي و کسالت از ايشان نمي ديديد، دوستاني که با ايشان نماز خوانده اند، صداي يا الله هاي ايشان را همراه با آه کشيدن توي سجده ها هميشه بخاطر دارند، و آن هم با يک حالت دلشکستگي، با يک حالت تقرب به خدا. واقعاًً ايشان يک انسان مؤمن و مسلط برنفس بود، من مطمئن هستم که هر رزمنده اي در دوران دفاع مقدس با سردار کاظمي زندگي کرده و تحت امر سردار کاظمي کار کرده، نمي تواند يک گناه از سردار کاظمي به زبان بياورد و براي مثال بگويد سردار کاظمي فلان غيبت را کرده است.
اگر کسي در حضور ايشان راجع به فردي مي خواست صحبت کند، با ظرافت و خيلي صريح، بطوريکه کسي متوجه نشود، حرف را عوض مي کرد، مي گفت: «بيا داخل خودمان» و موضوع را عوض مي کرد و کلاً ايشان در مقابل غيبت بسيار حساس بود.
روحيه شهادت طلبي که ايشان داشت از همين ايمان ايشان نشأت مي گرفت و حضرت آقا هم در پيام تسليتشان فرمودند؛ شوق شهادت در دل ايشان شعله مي کشيد. خيلي جمله جامع و زيبايي را مقام معظم رهبري راجع به ايشان فرمودند. عشق به شهادت، همان روزهاي اولي که ايشان آمده بودند جنوب، که البته من محضر ايشان نبودم، دوستاني که بودند در جبهه ي محمديه و فارسياد، کنار رودخانه ي کارون، خب بعضي وقتها آنها شب حرکت مي کردند با يک بلم از کارون مي رفتند آن طرف، که در تصرف عراقي ها بود، مي رفتند غرب کارون و عمليات ايذايي انجام مي دادند، عمليات تاخت و دستبرد عليه دشمن انجام مي دادند، در يکي از درگيريها، تانکهاي دشمن بدنبال آنها مي کند، يعني به صبح مي کشد، تانکهاي دشمن آن ها را تعقيب مي کنند، ايشان با يک قبضه ي آرپي جي و با يک موشک آرپي جي يکي از تانکها را منهدم مي کند، بعد به دوستان همراهش گفته بود که من الان ديگر آماده شهادت هستم، ديگر به اندازه ي خودم در واقع تلفات از دشمن گرفتم.
اشتياق به شهادت از همان روزهاي اول در وجود ايشان بود و يک فرد کاملاً پاکباخته در مقابل خدا و در راه دين خدا بود، در دوران عمرش هم جز جهاد و تلاش براي تثبيت نظام جمهوري اسلامي، براي اقتدار مردم عزيزمان، براي دفع دشمن، براي بالا بردن آمادگي رزم، و به انجام اقدامات بازدارندگي در مقابل دشمن، به چيز ديگري فکر نکرد.
سردار کاظمي واقعاًً اهل دنيا نبود، مال و ثروت و مقام و عنوان و شهرت هيچ وقت ايشان را فريفته نکرد. خدا مي داند بارها وقتي در ملاقاتهاي خصوصي و نشست و برخاست هاي دوستانه اي که داشتيم و طبق عادت به ايشان مي گفتيم: سردار! ايشان مي گفت به من اگر همان برادر احمد بگوييد بيشتر خوشحال مي شوم و توصيه مي کردند که: اين القاب را در مراسمهاي رسمي استفاده کنيد.
يادم هست چندين بار پيش آمد که مثلاًً يکبارش از اهواز مي خواستيم بيائيم ديدار حضرت امام (ره) در جماران، وقتيکه سوار ماشين شديم با چند تن از دوستان ديگر آمديم سمت تهران، از مقر لشکر که از دانشگاه شهيد چمران اهواز بود، حرکت کرديم، با لباس شخصي بوديم، ايشان گفت: بچه ها از الان ديگر ما با هم دوست هستيم، ديگر فرمانده و فرمانبر نيستيم، خودماني باشيم، دوست باشيم، خيلي صميمي، خيلي خودماني.
در سفرها و در برنامه ها، اهل مقام، شهرت، درجه و اين القاب دنيايي نبود. بطوري که اين اواخر که به فرماندهي نيروي زميني منصوب شده بود و چون فرمانده نيروي زميني ارشد همه فرماندهان نيروي سپاه است، يعني بعد از فرمانده کل سپاه، فرمانده نيروي زميني بودن بالاترين سطح در سپاه است، مي گفت خب حالا که من شدم فرمانده نيروي زميني، حالا که چي؟ اگر خدمت نکنم و اگر کار نکنم، اگر وظيفه ام را در حد مورد انتظار و در حد توانم انجام ندهم، اين عناوين به چه درد ما مي خورد، فرداي قيامت که اينها دست ما را نمي گيرد، آن طرف که اين چيزها را از ما نمي شنوند.
در جلسه اي يکي از صحبتهاي جالب ايشان اين بود که، آن بسيجي که در دوران جنگ اسم ما را مي شنيد مثلاًً مي شنيد فردي به نام احمد کاظمي هست و رزمنده اي است افتخار مي کرد که يک چنين فردي فرمانده اوست وقتي به شهادت مي رسيد و پرده ها از جلوي چشمش کنار مي رود، نکند باطن ما جوري باشد که بگويد: «عجب، من به چه کسي افتخار مي کردم، اين فرد اين چنين آدمي بود، ولي خودش را پشت چهره ي ظاهر ساز خودش مخفي کرده بود».
ايشان خيلي در اين جور مسائل دقيق بود، اهل ريا نبود، اهل خودنمايي نبود، خيلي خاکي و متواضع بود. شما اگر ببينيد فيلمهاي ايشان در بازديد از يگانهاي نظامي را، خب ديگر آنجا مراسم نظامي هست و سان. هيچ اشکالي ندارد که آدم مراسم نظامي را کاملاً انجام بدهد، آنجا ابهت نظامي، بازرسي هاي نظامي، بازديدهاي نظامي، ديگر تعارف بردار نيست، اما شما مي بينيد در همان بازديدهاي نظامي هم ايشان وقتي مي رسد به سربازها، وقتي مي رسد به نيروهاي يک مجموعه، دست بر سينه، تواضع مي کند و حرکت مي کند. خب اين نشان از آن باطن فرد است، از آن خاکي بودن، از آن تواضع. در کنار آن مقام بالايي که داشت، مورد اطمينان و محبت مقام معظم رهبري بود.
معروف بود بين فرماندهان، حتي دشمن مي شناخت احمد کاظمي را، در بي سيم ها. وقتي تعدادي اسير مي گرفتيم، اسرا مي گفتند که ما در بي سيم وقتي صداي ايشان را مي شنيديم، مي فهميديم که لشکر نجف اشرف اينجا هست، احمد کاظمي در اين محور است، همه مي ترسيدند، روحيه نيروهاي دشمن در هم فرو مي ريخت. اما با آن اقتدار نظامي با آن شجاعت با آن تدبير، مي بينيم چقدر متواضع و خاکي و مردمي است.
يکي از صفات بارز سردار کاظمي، عشق ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) بود. عشق عميق به اهل بيت، در وجود سردار کاظمي بسيار موج مي زد. شما ببينيد، حالا دوران جنگ جاي خود داشت، در اردوگاههاي جنگ، عقبه هاي جنگ، توي آن چادرها قبل از عملياتها که معروف است، همه مردم مي دانند... زمزمه رزمندگان، دعاهاي ندبه، دعاهاي کميل، دعاهاي توسل، زيارت عاشوراها که اينها خب طبيعي بود. بعد از جنگ وقتي لشکر در عقبه آمد، يکي از کارهاي بسيار مهم که البته کار بسيار سنگيني هم بود و ايشان انجام داد و پايه گذاري کرد و از همين عشق به اهل بيت (عليه السلام) نشأت مي گرفت، اين بود که آمد در اصفهان در ستاد لشکر، روضه دهه اول محرم را صبحها پايه گذاري کرد و آن جمعيت عظيمي که مي آمد و الان 14 الي 15 سال هست که اين روضه همچنان ادامه دارد، با جمعيت چند ده هزار نفري، جمعيت بسياري از اقشار مختلف مردم. بعد خودش مي آمد مي ايستاد دم در ورودي با لباس مشکي، متواضعانه و با تواضع با دست بر سينه گذاشتن به مردم خوش آمد مي گفت، توجه و نظارت داشت تا در مجلس هيچ کم و کاستي نباشد، عين يک خدمتگزار ساده ي ساده. موقعي هم که مثلاًً ظهر عاشورا مي خواستند ناهار بدهند به مردم عزيزي که آمده بودند زير آن خيمه، خودش مي آمد پذيرايي مي کرد، خودش مي ايستاد با بي سيم مجلس را کنترل مي کرد، تا جايي ضعفي نباشد. خودش سيني غذا را مي گرفت، مي آورد به مردم غذا مي داد، چقدر به مردم احترام گذاشت.
به يکي از عزيزاني که از پيشکسوتان هيئتهاي مذهبي در اصفهان هست گفته بود که شما بيا ما را به مردم وصل کن، ما را به هيئتها وصل کن، در صحبتهاي ايشان هم هست. ايشان معتقد بود سپاه با مردم تکميل شود، بدون مردم يک نقص بزرگي دارد، بايد با مردم پيوسته باشد.
در همين بازديد اخيري که حدود سه ماه قبل از شهادتش تشريف آورده بودند در لشکر (لشکر خودشان، لشکر نجف اشرف) من يک صحبتي با ايشان کردم که يک روضه اي که شما بنيان گذاشتيد و الان هم به حمدالله پا برجاست، اين، زير خيمه هست و مشکل است، دهه ي محرم در زمستان است، بارندگي بعضي وقتها اذيت مي کند و ما يک حسينه اي مي خواهيم کنار ستاد لشکر بسازيم، گفت من تصميم دارم 14 حسينيه ي بسيار بزرگ احداث بکنم و يکي از آنها اينجا است. و بعد هم يک تيم کارشناسي از نيروي زميني فرستاد، آمدند بررسي کردند، برآورد کردند و کارها را دنبال کرد. اين عشق عميق به اهل بيت بود. وقتي ايشان رفت فرمانده نيروي هوائي شد حدود پنج سال و نيم پيش يکي از اولين کارهايي که کرد اين بود که حسينيه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) را در کنار پادگان ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مقر ستاد نيروي هوايي احداث کرد، و صبح به صبح چه جمعيت عظيمي که در دهه محرم مي آمدند و آنجا از عزاداري سرور و سالار شهيدان بهره مي بردند. مي ايستاد خدمت مي کرد و با اعتقاد و علاقه شديد به اهل بيت (عليه السلام) اين کار را دنبال مي کرد، در نيروي زميني هم که آمد، در خود ستاد نيروي زميني اين کار را بنيانگذاري کرد. خب يک چنين فردي با اين خصوصيات بهترين الگو براي نسل ما و براي نسل هاي آينده است.
شجاعت ايشان، من نمونه هايي از شجاعت ايشان را بيان بکنم، ببينيد يک فرمانده اي که بايد خيلي مسائل را خيلي ها ممکن است توجيه بکنند که حالا چون فرمانده است از نظر امنيتي صلاح نباشد مثلاًً در اين صحنه شرکت کنم، در عمليات خيبر، آزاد سازي جزاير مجنون، ايشان همراه اولين موج نيروها که وارد جزيره شدند حرکت کرد، طوري حرکت کرد که گرداني که آمد جزيره را دور زد و از آبراه مخفي اي که بود آمد وسط جزيره جنوبي سر در آورد و سرپل را گرفت، ايشان هم همراه همين گردان بود و گردانهاي بعدي که آمدند ايشان با بي سيم آنها را هدايت مي کرد تا بيايند به ايشان بپيوندند، يعني فرمانده جلوتر از نيروهايش. يا با تدبيري که داشت، ايشان روشي را که من بيان نمي کنم بخاطر بحث نظامي اش، ابتکاري و ابداع خود ايشان بود، آن روش را بکار برد و در شب اول عمليات خيبر يک ستون پر تعداد از هليکوپترهاي شينوک و هليکوپترهاي 214 را هدايت کرد که گردانها درونش بودند، از روي هورالعظيم آورد توي جزيره و خودش در هليکوپترهاي جلو سوار شده بود، يعني خطرناک ترين جا، جايي که کمين هاي دشمن در منطقه بودند، ضد هوايي هاي سنگين دشمن در منطقه مستقر بود، آمد و پياده شد.
در عملياتها خب رزمندهاي ما مي دانند، عزيزاني که در جبهه بودند مي دانند، يکي از کارهايي که تخريب چي ها و بچه هاي اطلاعات مي کردند، اين بود که معبر باز مي کردند، مثلاًً ميدان مين به عمق 800 متر، عمق 1 کيلومتر که بايد يک معبري که يک نفر بتواند از آن عبور کند اين مينها پاکسازي شود، خنثي شود و کنار گذاشته شود و راه براي عبور نيروها باز شود، دشمن هم که منطقه را رها نکرده بود، حتي بيرون از ميدان مين به سمت ما گشت رزمي داشت، تيمهايي که گشت مي زدند در منطقه تأمين برقرار مي کردند. داخل خود ميدان مين، وسط ميدان مين سنگرهاي مخفي کمين داشت داخل زمين، بچه هاي اطلاعات مي رفتند، بچه هاي تخريب مي رفتند، معابر را شناسايي مي کردند، کار را شروع مي کردند، ايشان مي آمد چک مي کرد، يعني چند شب قبل از عمليات تا مطمئن نمي شد که اين معبر قابل عبور است، اين معبر پاک شده، اين عمليات را شروع نمي کرد و خودش مي آمد، يعني خودش بلند مي شد به همراه بچه هاي اطلاعات و تخريب مي رفت، مواضع دشمن را کنترل مي کرد، نظارت مي کرد. روي جزئي ترين چيز حساس بود و تا مطمئن نمي شد اين گردان مي تواند اين خط را بشکند، مي تواند با کمترين تلفات جلو برود، فرمان عمليات را صادر نمي کرد، در همه عمليات ها اينطور بود که هر هدفي به لشکر نجف واگذار شده بود را تصرف مي کرد، تأمين مي کرد و خطوط دشمن را در هم مي شکست. روحيه شجاعت و شهادت طلبي و ايمان بسيار قوي و بارز ايشان ترکيب شده بود و با هم. و يک فردي که واقعاًً مرگ از او مي ترسيد، مرگ برايش معنا نداشت، بعضي وقتها در خط که مي رفتيم از بس که صداي گلوله ها و بمب ها و موشکها را شنيده بود، مي دانست که اين گلوله ها به کجا مي خورد، فاصله اش چقدر است، خب بعضي از نيروهايي که جديد آمده بودند... درستش هم همين بود... دراز مي کشيدند روي زمين، ولي ايشان بدون هيچ ترس و واهمه اي راه خودش را ادامه مي داد، بازديد خودش را در خط انجام مي داد و سرخم نمي کرد. در مقابل دشمن بسيار شجاع و بسيار خستگي ناپذير و بسيار با تدبير بالاي نظامي، که من بخشهايي هم از تدبير نظامي ايشان، چون آقا در پيامشان اعلام فرمودند به اينکه فردي بود با تدبير نظامي، چند نمونه را عرض مي کنم بدانند که مردم عزيز ما چه خادمي را از دست دادند، چه سرمايه بسيار عزيز و گرانبهائي را از دست دادند. در عمليات فتح المبين منطقه بسيار وسيعي به لشکر 8 نجف واگذار شده بود، خدا رحمت کند، شهيد آقا مهدي باکري هم جانشين ايشان بود، آن زمان هنوز تبديل به لشکر نشده بود، تيپ نجف اشرف بود، آقا مهدي باکري با شهيد تجلايي رحمه الله عليه آمده بودند در کنار حاج احمد کار مي کردند. تيپ نجف اشرف دو محور اصلي داشت در ارتفاعات ميشداغ، سمت راست به نام تنگه رقابيه و سمت چپ بنام تنگه ذليجان، خب حالا تدبير نظامي يک جواني که آن موقع 22 ساله بود، (حاج احمد در عمليات فتح المبين 22 ساله بود)... ايشان تدبيري که به کاربرد آمد به بچه هاي اطلاعات گفت چند نفر از بلد چي هاي محلي را پيدا کنيد و براي من بياوريد، از عزيزان عرب که در آن منطقه مستقر بودند و به عراق رفت و آمد داشتند به خاطر اقوامي که داخل عراق داشتند، رفت و آمد مخفي داشتند داخل عراق، گفت اينها را پيدا کنيد و بياوريد، کسي هم نمي دانست با اينها چه کار دارد، خب کار هم مخفي بود نبايد لو مي رفت، آمد بوسيله آنها و بچه هاي اطلاعات يک مسير بسيار مخفي را در تنگه ذليجان پيدا کرد که مي آمد پشت عراقي ها سر در مي آورد، يعني حدود 20 کيلومتر در اين مسير مخفي پشت ارتفاعات ميشداغ بايد حرکت مي کرديم. يک شب به بنده و دو نفر از دوستان ديگر از جمله شهيد محمد جواد مصطفائي که آن زمان مسئول زرهي تيپ نجف بود گفت که بيائيد براي شناسائي، ما را برداشت برد، چون ما بايد از اين مسير عبور مي کرديم با ستون تانک و نفربر و ارتفاعات را دور مي زديم و مي رفتيم سراغ توپخانه هاي دشمن، و از پشت مواضع دشمن با تانک ها شليک مي کرديم پشت سنگرهاي دشمن که زودتر مواضع دشمن سقوط کند، ديديم ايشان اين مسير را مثل کف دستش بلد بود، بارها رفته بود اين مسير را شناسائي کرده بود و در طول مسير ما را توجيه کرد و بعد در مسير چراغهاي بادي گذاشته بود، دستور داده بود نصب کرده بودند در شب عمليات و دورش را سنگچين کرده بودند که دشمن نبيند، فقط يک کورسوئي به سمت نيروهاي خودمان پيدا بود که در آن مسير آبراه اصلي و خشک که انتخاب کرده بود، اين نور چراغها راهنما باشد و نيروها بتوانند بروند. گردانهاي پياده را شب براي عمليات جلو فرستاد. دشمن مشرف و مسلط، روي ارتفاعات بود. با آتش خمپاره ها، نارنجکها مزاحم مي شد، نمي گذاشت نيروها بيايند و ارتفاعات را فتح کنند، که البته قسمتي از ارتفاعات را نيروهاي پياده گرفته بودند. دشمن وقتي ديد پشت سرش دارند شليک مي کنند به يکباره مواضع او فرو ريخت، صداي تيراندازي و آتش يک لحظه قطع شد، همه عراقيها پا به فرار گذاشتند و چون پشت سرشان محاصره شده بود با همين واحد زرهي يک جمعيت قابل توجهي اسير آنجا گرفته شد، که البته اگر اين تدبير آن شجاعت پشت سرش نبود به شکل ظهور و عمل در نمي آمد، اين يکي از تدابير ايشان بود.
تدبير ديگر ايشان در کردستان بود. وقتي ايشان آمد شد فرمانده ي قرارگاه حمزه، حدود 7 سال بعد از جنگ فرمانده ي قرارگاه حمزه بود، شرايط به گونه اي بود که مردم عزيز کرد ما در کردستان حدود دو سوم از وقت شبانه روزشان محصور در شهرها بود، بخاطر ناامني، البته ناامني بيشتر جنبه رواني داشت چون آنها نفرات محدودي بودند، کردستان هم به آن گستردگي، لذا آن نمي توانستند آن منطقه وسيع را پوشش بدهند. به اين صورت بود که مي آمدند سربازها را کنار تپه ها، کنار جاده ها مستقر مي کردند کنار جاده ها که ضد انقلاب نيايد در شيارها، در تپه هاي کنار جاده به ماشينهاي عبوري مردم کمين و دستبرد بزنند، پول مردم را بخواهند بگيرند، امنيت مردم را بخواهند سلب کنند و بخواهند با اين وسيله امنيت کشور و اقتدار نظام را زير سؤال ببرند، به اين صورت تأمين برقرار مي کردند. مثلاً از ساعت 8 صبح مجاز بودند در جاده هاي بين شهر تردد بکنند و از شهرهاي کردستان به شهر ديگري بروند و يا در آذربايجان غربي همين طور بعد از ظهر که مي شد زمستانها که روزها کوتاه تر بود، حدود ساعت 3 جاده ها را ديگر مي بستند، تأمين ها جمع مي شد. تابستانها مثلاً حدود پنج يا شش بعد از ظهر ديگر جاده ها بسته مي شد، پليس راه، راه را مسدود مي کرد، مردم در شهرها محصور مي شدند.
ايشان وقتي شد فرمانده ي قرارگاه حمزه، مدتي بررسي کرد، بازديد کرد و مطالعه کرد روي وضعيت کردستان، حتي در زمان جنگ هم چون لشکر چندين بار حاضر شده بود در کردستان و در عملياتهاي برون مرزي شرکت کرده بود، ايشان آمد تدابيري انديشيد و يک کار اطلاعاتي بسيار گسترده را در کردستان سازمان داد بطوري که حتي يک تيم چند نفره ضد انقلاب وقتي از مرز وارد مي شد، زير چتر اطلاعاتي بچه هاي قرارگاه حمزه بود و خط سير او را تعقيب مي کرد، اگر جايي با آن تيم ضد انقلاب برخورد نمي کرد تدبير نظامي بود که برخورد نکنند، تا بگذارند بيايد خط سيرش مشخص شود، اهدافشان مشخص شود. نيروهاي نفوذي که دارند آنها شناسائي شوند، بعد در جاي مناسب آنها را محاصره مي کردند و دستگير مي کردند، يکي از کارها که از کارهاي اطلاعاتي بسيار گسترده بود را سازمان داد. کار دوم اين بود که به جاي اينکه نيروها سر تپه ها، در پايگاهها، داخل سنگرها بمانند و توي پايگاهها مستقر باشند، آمد يک بخش عظيمي از اين نيروها را آزاد کرد و در عوض يگانهاي ويژه درست کرد، واحدهاي گشت و جوله که در کردستان اصطلاحاً به اين نام است، براي تعقيب دشمن، نيروهاي ضربت، در جاهاي مختلف آنها را مستقر کرد، با آن کار اطلاعاتي که کرد هر جا که دشمن ظاهر مي شد اين واحدهاي گشت و جوله مي رفت در تعقيب دشمن، دشمن ديگر بريد بعد از يک مدت، مدت زيادي هم طول نکشيد، شايد يک ماهي طول کشيد که اين عملياتها انجام شد، بعد آمد اعلام کرد که تردد، شبها آزاد است و چقدر مردم کردستان خوشحال شدند، بعد از چندين سال که از پيروزي انقلاب مي گذشت متوجه شدند که چقدر در فشار بودند، احساس آزادي مي کردند، يکدفعه رها شدند از شر ضد انقلاب. الان هم همين طور، چرا بايد تردد شبانه روزي نباشد و الان راحت، سحر، نيمه شب، هر وقتي از شبانه روز، هم مردم، هم خودروهاي دولتي و نظامي براحتي در روستاها، در کوهستانها تردد مي کنند، اصلاً ديگر مردم يادشان رفته يک زماني چقدر محدوديت داشتند.
چقدر به مردم کرد علاقه مند بود، چقدر براي مردم عزيز کردستان دلسوزي مي کرد، خب اين جنبه هايي از تدابير نظامي ايشان بود.
اگر بخواهيم تدابير نظامي ايشان را سرشماري کنيم بايد حدود 20 عمليات بزرگي که در دوران دفاع مقدس، ايشان در طراحي و اجراي آنها نقش مهمي داشت يکي يکي نام ببريم، بگوئيم مثلاًً در والفجر مقدماتي ايشان چکار کرد، در عمليات تصرف فاو، در والفجر 8 چکار کرد، در عمليات کربلاي 5 چکار کرد، يک به يک بايد اين عملياتها را نام ببريم، تدابير ايشان را نام ببريم و براي مردم عزيزمان و براي نسل جوانمان بگوئيم که جواني که 22 ساله بوده، شده فرمانده ي لشکر، با آن ايمان، با آن درايت و با آن شجاعت چطور توانسته آنطور براي آنها پيروزي خلق کند.
علي رغم 30 سال مبارزه، علي رغم سن 47 ساله ايشان و سختي هاي جنگ و مشکلات جسمي که ايشان داشت، چون مي دانيد ايشان مقداري تنگي نفس بر اثر عارضه شيميايي داشت، که اينجا بد نيست من اشاره اي هم بکنم، در زمستان سرد يک روز من رفته بودم دفتر ايشان، ديدم پنجره ها را باز کرده، پشت ميزش که نشسته بود همين طور نفس عميق مي کشيد. گفتم حاجي هوا سرد است پنجره ها را چرا نمي بنديد، بخاري ها را چرا خاموش کرديد، گفت که مشکل تنفسي دارم و مجبورم. هواي تهران هم آلوده بود، با وجود اين آسيبهاي جسمي که ايشان داشت، فشارهاي دوران دفاع مقدس، گذشت 47 سال از سن ايشان همه اين مسائل، اما يک روحيه و نشاط جوانانه اي ايشان داشت و اين در رفتار و حرکات ايشان کاملاً نمودار بود، هم از جهت تحرک جسمي اين حالت جواني را حفظ کرده بود و اين هم بنظر من منبعث از آن ايمان قوي و انگيزه بسيار قوي ايشان بود، نشاط ديني، سرزنده بودن، سرحال بودن، اين را همه شاهدش بودند و با هر جمعي هم برخورد مي کرد، اين را منتقل مي کرد، با نوع عملش، با نوع صحبتش و نوع برخوردش، اين حالت را احيا مي کرد و در ديگران و در راه رفتن مثلاً در پادگان مي آمد بازديد مي کرد يک روز گفت نکند از اين طرف پادگان که بخواهيد برويد آن طرف، طوري برويد که مورچه ها هم حيا بکنند از راه رفتن شما، خيلي سرزنده، خيلي پرتحرک و مرتب تذکر مي داد به بچه ها که نکند خستگي و کسلي، شما را بگيرد، شما قلبتان جوان است، خيلي کار داريم حالا حالاها، بايد آماده باشيد، بايد در صحنه بعضي از دوستاني که بدليل همين مشکلات جسمي يا گذشت سن زياد دنبال بازنشستگي بودند، در جلسات به آنها مي گفت فکر بازنشستگي را، که من چند ماه ديگر بازنشسته مي شوم و فلاني چند ماه ديگر بازنشست مي شود را، از فکرتان بيرون کنيد، قبرهايتان را بايد در همين پادگانها بکنيد، مي گفت اگر ما مي خواهيم در اين زمانه صاحب نقش باشيم در انقلاب اسلامي، در صحنه جهاني، بايد در صحنه بمانيم، بايد سر زنده باشيم، بايد جوان باشيم، بايد فعال باشيم، اين حرفها را کنار بگذاريد و به نيروها انگيزه مي داد.
هر جا که مي رفت بازديد مي کرد، در يگانهاي مختلف، فرماندهان لشکرها و تيپ ها که بعد از شهادت ايشان توضيح مي دادند مي گفتند که وقتي آمد، بازديد تمام شد، که يک روح جديدي در يگان ما دميده شد. در لشکر نجف هم همين طور بود، وقتي آمد عصر بود، خدا رحمت کند اين افسر همراهشان، شهيد محسن اسدي، از ايشان سؤال کرد که امروز بازديد چطور بود و اين لشکر؟ ايشان گفت که لشکر خيلي با نشاط بود، البته خوب بچه ها با ايشان صميمي بودند، 16 سال ايشان فرمانده اين لشکر بود، دوست بچه ها بود، صميمي بود، شبانه روز با بچه ها زندگي کرده بود، طبيعي بود، گل از گل بچه ها شکفته بود، همه لبخند به لب داشتند، همه سرحال و سرزنده. ايشان همين توصيه را داشت که نشاط و سرزندگيتان را حفظ بکنيد. در مدت پنج ماهي که ايشان آمده بود در نيروي زميني در حدود سه ماه الي سه ماه و نيم را شبانه روز در استانهاي مختلف مشغول بازديد و بازرسي بود، بعضي وقتها هم تماس مي گرفتيم، کاري داشتيم با همين افسر همراه ايشان، خدا رحمتشان کند، مي گفتيم مي خواهيم صحبت کنيم، ساعت 11 شب بود، مي گفت ايشان از انبارها دارند بازديد مي کنند، از فلان قسمت دارند بازديد مي کنند، يک روز خوزستان بود، يک روز سيستان و بلوچستان بود، مرتب در تلاش و تکاپو و فعاليت. اين دوران کوتاه پنج ماهه، دوران بسيار پر برکتي بود براي لشکرها و تيپ ها و دانشگاهها و مراکز نيروي زميني و يک الگوي مديريت و فرماندهي جديدي را ايشان به همه ارائه کرد.
يادم هست آخرين جلسه مشورتي که ايشان با فرماندهان گذاشت از ساعت 8 صبح شروع شد تا 11 شب، اين جلسه بين عزيزان يگانها جلسه معروفي است و وقتي ما نگاه مي کرديم در جلسه مثلاً آخر شب، نزديکهاي يازده شب مي ديديم جلسه هنوز با نشاط است، هنوز سر زنده است، سرزنده تر از صبح است که جلسه شروع شد، از بس جلسه را ايشان با نشاط اداره مي کرد با موضوعات متنوع. روش مديريتي که در جلسه داشت، يک روش منحصر به فرد خودش بود در مديريت نظامي، که حالا فرصت نيست و بعضي از جوانب را نمي شود گفت که ايشان چطور مديريت مي کرد که همه فعال بودند در جلسات، نظرات کارشناسي ارائه مي دادند، جلسات واقعاًً کاربردي، واقعاًً مؤثر و اين جلسات يک يادگاري مي شد در اين ماههاي اخير براي همه ما که الگو و درس جالبي بود، در زمينه هاي مديريتي، يعني ايشان رشته اش، رشته مديريت نبود، اما از نظر مديريتي سرآمد همه بود، با آن نبوغي که داشت، با آن روشهاي بديعي که داشت و يک فرد بسيار خلاقي بود. از نظر دلسوزي براي مردم، مردم دار بودن، تداعي مردم بودن، من يک نمونه را عرض بکنم، وقتي زلزله بم اتفاق افتاد ايشان فرمانده نيروي هوايي سپاه بود، فرداي صبح زلزله بم در فرودگاه بم نشست، تمام ناوگان هوايي را بسيج کرد و آورد در فرودگاه بم، بعد که تعداد پروازها را ميانگين گرفتند، هر 13 دقيقه يک پرواز انجام مي شد، مجروحين را تخليه مي کردند به شهرهاي ديگر کشور، امکانات و آماد رساني مي کردند، دارو مي رساندند، تيمهاي پزشکي، تيمهاي خارجي، که مي آمدند، امکانات هوايي با غذا براي مردم بم مي آوردند و شبانه روز خودش مستقر شده بود آنجا براي خدمت رساني به مردم بم و نقش بسيار تعيين کننده اي در کاهش آلام و مصائب و مشکلات مردم در زلزله بم ايشان داشت.
از طرف ديگر دلسوزي براي مردم، واقعاًً وقتي بعضي از ناهنجاريها را در جامعه مي ديد، بعضي ضد ارزشها را که البته محدود هست در جامعه ما، ولي همين قدر هم که مي ديد خيلي ناراحت مي شد، خيلي دلگير مي شد، از سر دلسوزي براي جوانهايمان، براي مردم عزيزمان. يک روز مي گفت من زماني فکر مي کردم که چکار مي توانم بکنم تا آن تعداد محدودي که هستند آنها را از غفلت بيرون بياورم، مي گفت يک روز به فکر افتادم که يک تابلويي بنويسم و در خيابان کنار پادگانهاي ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در مسير عبور مردم نصب کنم و روي تابلو بنويسم که مردم اين شهدائي را که در جنگ شهيد شدند، اينها فرداي قيامت جلوي شما را مي گيرند و مي گويند ما از شما طلبکاريم، ما از شما شکايت داريم.
خيلي حساس بود روي مسائل ارزشي در جامعه، اين از سر دلسوزي، از سر محبت به مردم، که به هر حال آن تعداد انگشت شماري هم که دچار غفلت هستند، الگوهاي بيگانه را براي خودشان برگزينند، اينها هم متذکر شوند، متوجه شوند. يکي از خصوصيات ديگري که ايشان داشت، محبت شديد به نيروها بود، به سربازها، واقعاًً سربازها را فرزند خودشان مي دانست. وقتي که مي آمد يکجا بازديد مي کرد، يکي از جاهايي که حتماً سرکشي مي کرد، آسايشگاه بچه ها بود، مي رفت در آسايشگاه سربازها، محل زيست بچه ها را نگاه مي کرد، يکي يکي از آنها سؤال مي کرد، وضعيت غذايتان چطوره، اوقات فزاغتتان چطور است، ورزش مي کنيد، مسائل فرهنگي تان چطور است، تلويزيون داريد، آسايشگاهتان گرم است، امکان کلاسهاي فني وحرفه اي براي اشتغال آينده شان، خيلي دلسوزي مي کرد براي سرباز ها و در بازديدها هم واقعاًً محبت مي کرد به نيروها، که وقتي بازديدش تمام مي شد، يک اشتياق و علاقه و عشق وافري در نيروها نسبت به ايشان ايجاد مي شد و خب البته نسبت به شخص ايشان بود، اما به تبعش نسبت به نظام بود، نسبت به انقلاب اسلامي بود. ايشان تأکيد داشت. در صحبتهايش به مسئولين، مي گفت شما طوري با نيروها عمل کنيد که وقتي نيروها مي خواهند بيايند پيش شما و مشکلي دارند، احساس کنند پيش يک شهيد مي خواهند بروند، با يک شهيد مي خواهند صحبت کنند، اينطور با نيروها مرتبط باشيد، عمل کنيد، محبت کنيد به نيروها، آنها را بچه هاي خودتان بدانيد و خودش هم در عمل همين طور بود.
عشق به شهادت واقعاًً در وجود ايشان شعله مي کشيد، آن طور که آقا فرمودند، جمله بسيار زيبايي فرمودند ايشان، از سالها پيش از دوران دفاع مقدس، بعد از جنگ، در وصيت نامه اش نوشته: خدايا زماني از تو شهادت مي خواهم که از همه چيز خبري هست، به غير از شهادت. يکي از زرنگيهاي ايشان هم اين بود، زحمتش را کشيد، خدماتش را انجام داد و نهايت شهادت را هم گرفت و اين ظاهري هم نبود، واقعاًً با تمام وجودش بود، در مراسم توديعشان در نيروي هوايي سپاه در همان حسينيه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وقتي ايشان نوبتشان رسيد براي سخنراني در مراسم توديع، گفت: من فکر مي کردم در نيروي هوايي سپاه شهيد شوم، اما مثل اينکه خواست خداست که من در نيروي زميني شهيد شوم... اين جملات را همراه با گريه گفت، همراه با دل شکستگي مي گفت، از عمق وجودش مي گفت.
يکي از دوستاني که کربلا مستقر هست از طرف جمهوري اسلامي و آنجا دارد بيمارستاني را براي مردم عراق مي سازد، ايشان پيغام داده بود به آن برادرمان که هر موقع رفتيد زير گنبد امام حسين (عليه السلام) که آنجا دعا مستجاب است، امام را واسطه قرار بده و از خدا درخواست کن که شهادت را نصيب من کند. خيلي نگران بود که پايان کارش با شهادت نباشد و خيلي اصرار داشت به درگاه خدا براي شهادت. خيلي عجيب علاقه مند به شهدا بود.
وقتي مي آمد سر گلزار شهدا، معمولاً وقتهايي مي آمد که خلوت بود، مثلاً صبح جمعه مي آمد، يا صبح خيلي زود مي آمد، همين طور رديف به رديف اين قبرها را، اين قبور مطهر شهدا را طي مي کرد، دستش روي سينه بود، بعضي از شهدايي که بيشتر مي شناخت، در جنگ آنها را مي شناخت و زحمات آنها را ديده بود، عملکرد آنها را بيشتر ديده بود، سالهاي بيشتري با آنها بود، تا کمر خم مي شد و همين طور دست بر سينه و همين طور لبش به ذکر و دعا و فاتحه مشغول بود و يکي يکي نگاه مي کرد در چهره شهدا روي تابلويي که بالاي سر قبور مطهرشان بود و همين طور اشک از گونه هايش مي ريخت و غبطه مي خورد به حال شهدا و آرزوي شهادت را داشت و نهايتاً با همين تمنايي که داشت به لقاء معبود و محبوب خودش رسيد.
يکي از خصوصيات ديگر سردار کاظمي که به عقيده بنده، علت محبوبيت بالاي ايشان و عزت بالاي ايشان بر مي گردد به اين خصوصيت، يا يکي از اين خصوصيت ها، اين خصوصيت اين بود که ايشان شديداً نسبت به امام راحل (ره) و نسبت به مقام معظم رهبري تبعيت داشت.
عجيب تابع ولايت بود. اين تبعيت به دنبال آن عشق و محبت به اهل بيت (عليه السلام) بود. نمونه هايش زياد است، نمونه هاي تبعيت از حضرت آقا که منجر به آن علاقه شديد امام و مقام معظم رهبري به ايشان شده بود، مثلاً در جلساتي که برگزار مي شد در سپاه، حالا در هر سطحي، تا نماينده ي ولي فقيه نمي آمد در جلسه، جلسه را شروع نمي کرد.
چند مورد را خود من شاهد بودم که وقتي مسئول دفتر نمايندگي ولي فقيه در آن سطح، در آن سازمان از سپاه مي آمد، وارد جلسه مي شد، تعارف مي کرد نزديک خودش بالاي مجلس مي نشاند ايشان را، مي گفت بفرماييد تشريف بياوريد بنشينيد که جلسه شرعي شود، جلسه حجيت داشته باشد. خيلي عميق بود اين بحث ايشان، خيلي جالب بود براي همه و احترامي که نسبت به نمايندگان امام و نمايندگان مقام معظم رهبري در رده هاي سپاه ايشان قائل بود.
در طوفانهاي حوادث، در مسائل سياسي که بعد از انقلاب پيش آمد، در تهاجم هاي سياسي و فرهنگي که پيش آمد در کشور، ايشان بسيار محکم در آن صراط مستقيم الهي حرکت مي کرد، ذره اي ترديد، ذره اي کوتاه آمدني نداشت. خيلي جاها خيلي مصلحت انديشي ها را کنار مي گذاشت براي اينکه ذره اي از ولايت پذيري اش کوتاه نياييد و شديداً علاقمند نسبت به مقام معظم رهبري بود و بسيار متواضع و خاضع در مقابل ايشان بود و مرتب صحبت از آقا داشت، از توصيه هاي آقا داشت، که مثلاً در فلان جلسه آقا اين را فرمودند. در مسائل بيت المال، يکي از استنادات ايشان که اين قدر مشهود بود به حفظ بيت المال، به صرفه جويي در بيت المال، نظرات امام و مقام معظم رهبري بود. در هزينه هائي که ما مي خواستيم بکنيم در بعضي از برنامه ها مرتب يادآوري مي کرد، تذکر مي داد. ابلاغيات مختلفي را به سلسله مراتب سازماني ابلاغ مي کرد، که مبادا ذره اي از حدود شرعي تجاوز بشود، بسيار حساس روي بيت المال بود.
منبع مقاله :
گردآورنده: جانمراد احمدي؛ زير نظر: رجبعلي رحيمي؛ به کوشش مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس لشکر 8 نجف اشرف؛ (1384)، تمناي شهادت: زوايايي از خصوصيات سردار سرلشکر شهيد احمد کاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه از زبان همرزمان/ با آثار و گفتاري از احمد کاظمي [... و ديگران]، قم: مجنون، چاپ اول
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}